سلام و صد سلام به همه دوستاى خوبم ...
ببخشيد اىن مدت اينترنت نداشتم و نتونستم آپ کنم ...بهله...همونطور که تو عنوان نوشتم بلاخره يه ماه دورى و عذاب تموم شد ...واما ماجراى اون روز...
درست 4شنبه 25 ارديبهشت بود...مثل هر روز از خوب پا شدم و با نا اميدى گوشيمو چک کردم...يهو ديدم کلى زنگ و اس دارمو گوشى بدبختم اينباکسش تقريبا ترکيده...ا
ز اونجايى که اسمى که اسم عشقمو باهاش ذخيره کردم شباهت زيادى با اسم يکى از دوستام داره اول فکر کردم اونه...با خودم گفتم يعنى چيکارم داشته ؟خواستم بيخيالش بشم
که متوجه شدم ...وايسا ببينم...اينکه شماره اون دوستم نيست...اين..اين شماره عشقمه...حتما توهم زدم...آره ...واسه اطمينان يه وشگون از خودم گرفتم که در کمال تعجب ديد
م دردم اومد !!الان اين يعنى چى خب ؟؟؟ تازه مخم راه افتاد و شروع به آناليز کرد که خواب نيستم و عشقم برگشته...هنگ کردم.نميدونستم چيکار کنم...از طرفى هم
الان بابام ميومد ...تصميم گرفتم فعلا عادى رفتار کنم و با سرعت جت خودمو برسونم دانشگاه...فورى دوتا لقمه صبحانه خوردم و خواستم راه بيفتم که بابام گفت ميخواى برسونمت ؟ و منم خدا خواسته قبول کردم...وقتى رسيدم دانشگاه رفتم يه جا نشستم و اس هارو خوندم.. همه اس ها مضنون غم داشت...ولى آخرى...واى خداى من...اون فکر کرده من ديگه نميخوام جوابشو بدم و خداحافظى کرده...فورى شمارشو گرفتم که جواب نداد.بعد چند دقيقه خودش تماس گرفت...هم زمان با شروع به حرف اون اشکاى منم جارى شد..
.فهميد که دارم گريه ميکنم و بازم مثل هميشه آرومم کرد...بعد که حالم جا اومد شروع کردم عين ديوونه ها خنديدن...حالم دست خودم نبود...رو ابرا بودم...خلاصه
کلام اينکه بهله بچه ها...بلاخره عشق من برگشت...الان صد برابر عاشقشم...خب ديگه من فعلا بايد برم...بازم ميام...فعلا باباى...