♡به سلامتى همه عاشقاى دل شکسته♡

اين وبلاگ فقط مختص عاشقاى دل شکستس اگه دلت شکسته بيا تو

سخن آغازين

 سلام به تو که تنهايى ...سلام به تو که کلافه و سردرگمى ...سلام به همه عاشقا ...سلام به همه عاشقاى دل شکسته ...سلام به همه ...

نميدونم چى شد که تصميم گرفتم اين وبلاگو بزنم ،فقط اينو ميدونم که ميخواستم بنويسم ..انقدر بنويسم تا صدام به گوش اونى که بايد برسه ،برسه

شايد اون موقع جواب سوالمو گرفتم ...شايد بعضى از حرفايى که ميزنم بهت ساخت ...يا شايد اصلا حرفاى مشترک بود...در هر صورت اگه 

خوشت اومد بازم بيا ...

[ پنج شنبه 12 ارديبهشت 1398برچسب:چاق سلامتى ,تشکر,حرف اول ,, ] [ 13:7 ] [ تنها ] [ ]

عشق من برگشت...

 سلام و صد سلام به همه دوستاى خوبم ...

ببخشيد اىن مدت اينترنت نداشتم و نتونستم آپ کنم ...بهله...همونطور که تو عنوان نوشتم بلاخره يه ماه دورى و عذاب تموم شد ...واما ماجراى اون روز...

درست 4شنبه 25  ارديبهشت بود...مثل هر روز از خوب پا شدم و با نا اميدى گوشيمو چک کردم...يهو ديدم کلى زنگ و اس دارمو گوشى بدبختم اينباکسش تقريبا ترکيده...ا

ز اونجايى که اسمى که اسم عشقمو باهاش ذخيره کردم شباهت زيادى با اسم يکى از دوستام داره اول فکر کردم اونه...با خودم گفتم يعنى چيکارم داشته ؟خواستم بيخيالش بشم

که متوجه شدم ...وايسا  ببينم...اينکه شماره اون دوستم نيست...اين..اين شماره عشقمه...حتما توهم زدم...آره ...واسه اطمينان يه وشگون از خودم گرفتم که در کمال تعجب ديد

م دردم اومد !!الان اين يعنى چى خب ؟؟؟ تازه مخم راه افتاد و شروع به آناليز کرد که خواب نيستم و عشقم برگشته...هنگ کردم.نميدونستم چيکار کنم...از طرفى هم

الان بابام ميومد ...تصميم گرفتم فعلا عادى رفتار کنم و با سرعت جت خودمو برسونم دانشگاه...فورى دوتا لقمه صبحانه خوردم و خواستم راه بيفتم که بابام گفت ميخواى برسونمت ؟ و منم خدا خواسته قبول  کردم...وقتى رسيدم دانشگاه رفتم يه جا نشستم و اس هارو خوندم.. همه اس ها مضنون غم داشت...ولى آخرى...واى خداى من...اون فکر کرده من ديگه نميخوام جوابشو بدم و خداحافظى کرده...فورى شمارشو گرفتم که جواب نداد.بعد چند دقيقه خودش تماس گرفت...هم زمان با شروع به حرف اون اشکاى منم جارى شد..

.فهميد که دارم گريه ميکنم  و بازم مثل هميشه آرومم کرد...بعد که حالم جا اومد شروع کردم عين ديوونه ها خنديدن...حالم دست خودم نبود...رو ابرا بودم...خلاصه

کلام اينکه بهله بچه ها...بلاخره عشق من برگشت...الان صد برابر عاشقشم...خب ديگه من فعلا بايد برم...بازم ميام...فعلا باباى...

[ پنج شنبه 2 خرداد 1392برچسب:, ] [ 11:1 ] [ تنها ] [ ]

8

 بازم سلام ...حال من که افتصاحه...حال شما چطوره؟؟

امروز به طرز فجيعى داغونم...خير سرم فردا امتحان دارم.ولى دريغ از يه کلمه که تو مخم فرو بره...اصلا حال هيچ کاريو ندارم...با همه دعوا دارم بازم...شايد علتش اين باشه که شش روز ديگه دقيقا ميشه 1ماه...از الان ماتم گرفتم...اونايى که از ماجرا خبر داشتن بهم دلدارى دادن که شايد وقتى 1ماه شد برگرده...ولى نمى دونم چرا از الان دلشوره دارم...انگار يه حسى بهم ميگه شش روز ديگه هم قرار نيست بياد...نمى دونم...خداکنه حسم اشتباه باشه...تروخدا دعا کنيد...بخدا روبه موتم...به برگشتنش نياز دارم...خدايا...بهش بگو نذار روزى برسه که تو برگردى و من نباشم...

[ شنبه 21 ارديبهشت 1392برچسب:, ] [ 19:27 ] [ تنها ] [ ]

7

 امروز به طور کامل شکستم...وقتى ديدمش...بعد از اين همه روز چشم انتظارى...بعد اين همه تنهايى ...درست جايى که باهم آشنا شديم ...اولش خيلى خيلى ذوق کردم...

فکر ميکردم الان مياد سمتم .

.ولى...از کنارم گذشت ..خيلى ساده...فرو ريختن باورهامو به چشم ديدم...فرو ريختن خودم...نابود شدنم...نه ...اينا همش دروغه ...خوابه...کابوسه...خداياااا

[ چهار شنبه 18 ارديبهشت 1392برچسب:, ] [ 17:22 ] [ تنها ] [ ]

6

 سلام...حالتون چطوره ؟

امروز زده بودم به بيخيالى...انگار نه انگار کسى بوده...انگار نه انگار اعصابم داغونه،هاپو شدم ،دلتنگم...هيچ...واسه خودم آهنگ هاى شاد ميذاشتم

گوش ميکردم...ولى بين اون همه خوشى ظاهرى...بازم دلم گرفت...اگه بود باهم آهنگ گوش ميکرديم ...اصلا نه چرا آهنگ ؟اگه بود انقدر موضوع 

واسه بحث و کل کل داشتيم که به آهنگ نميرسيديم...چى ميشد وقتايى که بعد ازکلى وقت صحبت کردن صحبتامون تموم ميشد و پناه ميبرديم 

به آهنگ...تازه اونم بعد يخورده وقت خودش ميشد يه موضوع...هى چه روزايى بود...يعنى بازم اون روزا بر ميگرده ؟آره...من دلم روشنه که

بر مى گرده!

[ دو شنبه 16 ارديبهشت 1392برچسب:, ] [ 16:49 ] [ تنها ] [ ]

5

 هه شعرى که تو پست قبل گذاشتم رو يه روزى فقط واسه تفريح گوش ميدادم...ولى الان...شديدا کاربردى شده...شده روزگار من...

کاش حداقل ميدونستم که به طور قطعى ديگه برنمى گرده تا تکليفم معلوم شه...شايد اونجورى تونستم خودمو راحت کنم..

ولى الان درست وسط زمين و هوام ...نه بر ميگرده...رفتن بدون خداحافظى که نميشه...يعنى حتى به اندازه يه خداحافظى خشک و خالى هم برام ارزش

قائل نبود ؟نه نميشه...يه جاى کار ميلنگه... 

[ یک شنبه 15 ارديبهشت 1392برچسب:, ] [ 20:44 ] [ تنها ] [ ]

4

 همه ميگن که تو رفتى

همه ميگن که تو نيستى 

همه ميگن که دوباره ...

دل تنگمو شکستى...

دروغه....

چه جورى دلت ميومد...

منو اينجورى ببينى...

با ستاره ها چه نزديک...

منو تو دورى ببينى

همه گفتن که تو رفتى

ولى گفتم که دروغه ...دروغه...

همه ميگن که عجيبه

اگه منتظر بمونم...

همه حرفاشون دروغه

تا ابد اينجا ميمونم...

بى تو با اسمت عزيزم

اينجا خيلى سوت و کوره

ولى خب عيبى نداره...

دل من خيلى صبوره....

صبوره...

 

 

[ یک شنبه 15 ارديبهشت 1392برچسب:, ] [ 20:7 ] [ تنها ] [ ]

3

 ميدونيد دارم به چى فکر ميکنم ؟به اينکه شايد شما هم بخوايد حرفايى بزنيد که مثل من باشه...هرکى خواست بگه...

********************************

يادش بخير ...چه روزاى خوشى داشتيم ...انگار نه انگار که همين چند وقت پيش بود...از بس اين مدت سخت گذشت...ولى من هنوزم طمينم بر مى گرده ...

ولى زمانش واسم مجهوله و اين بيشتر ازيتم ميکنه...اى کاش همچين پيشنهادى نداده بودم ..اگه ميدونستم قراره اين دورى لعنتى اينقدر طولانى بشه و من انقدر

بهم بريزم عمرررررا...يعنى عمرا همچين پيشنهادى ميدادم..پيشنهاد جدايى موقت ...شايد بگى اون دنبال بهونه بوده و من خودم اين بهونه رو دستش دادم ...نه اينجورى

نيست...يعنى نبايدباشه.. کاش زودتر از اين سردرگمى نجات پيدا کنم ...دست کم تکليفم معلوم شه...واسم دعا کنيد تروخدا...

[ جمعه 13 ارديبهشت 1392برچسب:, ] [ 12:56 ] [ تنها ] [ ]

2

 نميگم دوسش ندارم ...نه هنوز عاشقشم ولى...احساس ميکنم عشقم يه طرفس...احساس که چه عرض کنم ،تقريبا داره ثابت ميشه ...همينم 

داره ديوونم ميکنه ...همين به مسخره گرفته شدن ...همين له کردن احساس...کاش اقلا کمتر دوسش داشتم تا مى تونستم فراموشش کنم ...نه نه اينو نمى خوام ...

خودمم نمى دونم چى ميخوام ...وقتى که ميخواست بره قسم خورد که برمى گرده ولى آخه کى ؟؟وقتى مردم ؟؟خدا بهش بگو من الانشم مردم ...فقط يه مرده متحرکم...

يکى که الکى از اکسيژنى که حق بقيه آدماس استفاده مى کنه ...

[ پنج شنبه 12 ارديبهشت 1392برچسب:, ] [ 16:28 ] [ تنها ] [ ]

1

از کجاش برات بگم ؟از اونجايى که گفت برميگرده وهنوزه که هنوزه برنگشته ؟نمى دونم بايد منتظرش بمونم يا فراموشش کنم ...يه دلم ميگه برمى گرده ،يه دلم

ميگه اگه ميخواست برگرده تا حالا برگشته  بود ...شد شونزده روز ..شونزده روزى که تک تک ساعتشاشو حس کردم ...هرروز گفتم امروز ديگه مياد 

نيومد...فرداش...نيومد...خيلى سخته که تو اوج دلتنگى خوددار باشى ...نذارى کسى به رازت پى ببره ...جورى و جايى گريه کنى که هيچ کس نفهمه 

انقدر خدا خدا کردم و نيومد که از خدا هم نا اميد شدم ...

[ پنج شنبه 12 ارديبهشت 1392برچسب:, ] [ 13:49 ] [ تنها ] [ ]